چو شب به راه تو ماندم

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات

که بر مراد دل بی قرار من باشی

تو را به آینه داران چه التفات بود

چنین که شیفته حسن خویشتن باشی

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی

وصال آن لب شیرین به خسروان دادند

تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی

زچاه غصه رهایی نباشدت هرچند

به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

خموش سایه که فریاد بلبل از خامی است

چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی



#هوشنگ_ابتهاج ( سایه )
دیدگاه ها (۲)

من به پاییز تو عادت کردم

مستی به شکستن سبویی بند استهستی به بریدن گلویی بند استگیسو م...

زمان

می رومبی آنکه دور شده باشمچشمان تو که مبداء باشدسفر یعنی مان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط